فیلم و سریال
تولد یک سرگرمی جدید
زمانی که آگوست و لوئی لومیر فرانسوی در آخرین سالهای قرن نوزدهم، دستگاه سینماتوگرافشان را ساختند قطعا هیچ کس نمی توانست حدس بزند که این دستگاه قابل حمل سرگرم کننده، چند دهه بعد به ابزاری برای تاثیرگذاری بر ذهن و اراده انسانها و اعمال قدرت نرم تبدیل شود.
حتی تا چند دهه بعد هم قابلیت این وسیله جدید از ساختن تصاویر متحرک یک دقیقه ای سرگرم کننده و خنده آوری مثل آب پاشیدن به همدیگر و یا بزن و بکوب فراتر نرفت. هنوز از فیلم نامه و تدوین و دستکاری در واقعیت خبری نبود.
حدود ده سال طول کشید تا فیلمهای تک شات که کاملا توسط یک نفر و تعداد محدودی همکار ساخته میشد به فیلمهای چند دقیقه ای و چند شاته، که توسط کمپانیهای بزرگ با قواعد صنعتی ساخته میشد تبدیل شوند. حالا دیگر سینما تبدیل به یک تفریح عمومی شده بود.
قجرها فیلم باز می شوند
سینما پایش خیلی زود به ایران بازشد. شاهان قاجار دنبال تنوع و تفنن بودند و برای آوردن صناعت جدید سینماتوگراف از فرنگ انگیزه کافی داشتند. نخستین دوربین فیلمبرداری یا همان دستگاه سینماتوگراف، سال 1279 هجری خورشیدی در زمان مظفرالدینشاه به ایران آمد، هر چند ساخت اولین سالن سینمای عمومی تا سال 1291 اتفاق نیفتاد. تا سال 1308 هیچ فیلم ایرانی ساخته نشد و اندک سینماهای تاسیس شده به نمایش فیلمهای غربی که در مواردی زیر نویس فارسی داشتند میپرداختند. نخستین فیلم بلند سینمایی ایران به نام «آبی و رابی» در سال 1308 توسط آوانس اوگانیانس، ساخته شد.
نخستین فیلم صدادار فارسی هم فیلم دختر لر بود که در سال 1317 خورشیدی توسط عبدالحسین سپنتا ساخته شد. استقبالی که از این فیلم شد، مقدمات ساخت چند فیلم ایرانی دیگر را فراهم کرد. تغییر جو سیاسی کشور طی سالهای 1315 تا 1327 و اعمال سانسور شدید و مواجهه با جنگ جهانی دوم فعالیت سینمای نوپای ایران را با رکود مواجه ساخت. هر چند نباید از نظر دور داشت که تا این دوره هنوز سینما در ایران جنبه عمومی نیافته بود و استفاده از معدود سینماهای موجود در تهران و شهرهای بزرگ، تقریبا مختص اشراف و اقشار خاصی از جامعه بود. از طرف دیگر در بین سازندگان فیلم نیز خط فکری خاصی وجود نداشت و فیلمهای ساخته شده عمد تاً اقتباسی ناشیانه از فیلمهای خارجی بود.
قدرت سینما کشف می شود
سابقه استفاده از سینما در جنگ فرهنگی به جنگ جهانی اول برمی گردد. زمانی که هر یک از کشورهای درگیر جنگ باید مردم خود را در این باره که چرا باید بجنگید، توجیه می کردند، یعنی توجیه افکار عمومی. اما نقش امریکا در این زمینه پررنگ تر از هر کشور دیگری است. امریکا در دو جنگ جهانی درگیر شد که هیچ ربطی به او نداشت.
امریکا در یکی دو سال اول هر دو جنگ، هم در سال 1914 و هم در سال 1939 وارد جنگ نشد و صبر کرد تا متفقین و متحدین، خوب همدیگر را کوبیدند و بعد به بهانهای وارد جنگ شد. تا آن روز امریکا سیاست انزواطلبانه داشت و هنوز به شکل جدی وارد عرصه سیاست دنیا نشده بود، ولی از این زمان وضعیت تهاجمی به خود گرفت و چهار سال بعد، در سال 1918 و در پایان جنگ جهانی اول، خود را به عنوان یک ابرقدرت جهانی به رخ کشید.
سینما در هر دو جنگ جهانی خدمت بزرگی به امریکا کرد و یک کشور منزوی بیارتباط با جنگ را به یک ابرقدرت و همه کاره و پیروز جنگ تبدیل کرد. آمریکایی که در هیچ کدام از دو جنگ هیچ لطمه جدی ندید. نه به خاکش حمله شد، نه شهرهایش بمباران شدند، در حالی که کشورهای اروپائی ویران شدند و دهها میلیون کشته دادند.
بعد از جنگ جهانی دوم روسیه شوروی که در جنگ تا مرز سقوط رفته بود، از فردای پیروزی در جنگ ابرقدرتی شد که نیمی از دنیا را در اختیار داشت و تا پایان جنگ سرد، مزاحم جدی امریکائیها بود؛ و در دو جنگ عظیم، یعنی جنگ کره و جنگ ویتنام تقریباً امریکا را شکست داد.
یکی از اولین اهداف هالیوود کمک به براندازی اتحاد جماهیر شوروی سابق بود. مجموعه فیلمهای جیمز باند در دهه شصت میلادی که در اکثر آنها آمریکاییها اهورایی بودند و پیروز و روسها اهریمنی و شکست خورده، خود شاهدی بر این مدعاست. در مورد اشغال قاره موسوم به آمریکا نیز کافی است به انیمیشن پوکوهانتس دقت کنیم؛ تا عمق بهره برداری از ابزار هنر در توجیه روند سلطه برایمان روشن شود. در این انیمیشن، دختری سرخپوست عاشق یک جوان انگلیسی میشود و نامزد سرخپوست خود را رها میکند. این امر در نمادگرایی هنری، بدین معناست که سرزمین و عقیده بومی کشوری که دختر مذکور به آن جا تعلق دارد، مایل به پذیرش مهاجمان است و باز هم اشاره ای به این نکته نمیشود که اشغال قاره آمریکا، با قتل و عام سرخپوستان میسر شد؛ نه با عشق و عاشقی. مشابه این محصولات سینمایی در مورد اشغال استرالیا، نیوزلند، هند و خاورمیانه هم ساخته شده و دهههاست روانه بازار گردیدهاند؛ مثلاً در مورد اشغال خاورمیانه عربی و تجزیه امپراتوری عثمانی، فیلم معروف لارنس عربستان از ماهیت استراتژیک برخوردار است.
هدف: ایران
با شروع عصر انقلاب الکترونیک و انفجار اطلاعات و گسترش تصاعدی رسانه های جمعی در غرب و سایه انداختن رسانهها و سینمای استراتژیک بر تمام جهان به ویژه مشرق زمین، این پدیده ابعاد تازه ای یافت و در مواردی فعالتر از نیروی نظامی آمریکا عمل کرد.
در این بین، حوزه فرهنگی تمدن ایرانی، در حساسترین پهنه جغرافیای سیاسی جهان قرار گرفته است. سرزمینی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و قطع دست آمریکا و رهایی از استعمار دویست ساله و تبدیل شدن به کشوری مستقل، به جرم استقلال سی سالهاش، پس از بی اثر شدن جنگ تحمیلی و دهها دسیسه و توطئه دیگر، در چند سال اخیر، به شدت مورد تهاجم رسانهها و سینمای استراتژیک غرب قرار گرفته است.
در مقابل هجمه هایی که به فکر و ذهن جوانان این مرز و بوم می شود، هجمه های تبلیغاتی پوچ غرب برای بدنام کردن جمهوری اسلامی، به هیچ می ماند!
زندگی به سبک فیلم ها
شكی نیست كه سینما و برادر تنی اش تلویزیون، امروز به مهمترین ابزار انتقال پیام های جامعه شناختی و سبک زندگی در دنیای مدرن تبدیل شده اند.
بخش عمده ای از جوانان و نوجوانان هر جامعه ای تحت تاثیر قهرمان های سینمایی لباس می پوشند، حرف می زنند، شوخی می کنند، عاشق می شوند و حتی فکر
می کنند.
فیلم و سریال امروزه سلطان بلامنازع تعیین سبک زندگی است و کتاب و مطبوعات و سایر رسانه ها به هیچ وجه قدرت رقابت با جذابیت های این مدیوم را ندارند.
برای اعمال تغییر در فرهنگ یک کشور و به طبع آن در دست گرفتن نبض سلایق یک جامعه، نسخه تجویزی بدون هیچ شکی تغییر در سبک زندگی آن جامعه است و غرب و بویژه آمریکا به خوبی این نکته را دریافته و به آن اهتمام دارد.
هر روز ابر قهرمانهای دروغین غربی نه به جنگ با قهرمانان مذهبی و ملی ما که بانیان فرهنگیمان را به مبارزه می طلبند؛ و افکار و وضعیت کنونی جوانان ما از نتیجه این مقابله به خوبی خبر می دهد!
موج سریال سازی
ناتوی فرهنگی در هر دوره یک پیام دارد و نکته جالب فضای کنونی است که پس از سپری شدن 4 موج عظیم، بخش بزرگی از تلاش ها بر روی سریال سازی متمرکز شده است.
موج اول فیلمهای استراتژیک ناتوی فرهنگی با همکاری بازوی فیلمسازیهالیوود به قهرمانسازی و القای ابرقدرت بودن ایالات متحده با شخصیت پردازیهایی نظیر سوپرمن (نماد قدرت آمریکا در پهنهی جهانی)، اسپایدرمن (نماد قدرت آمریکا در داخل آن) و بتمن (نماد قدرت آمریکا در داخل و خارج از آن) شکل گرفت.
موج دوم به مفهومیبه نام جنبش ماچوئیزم (که واکنش ناتوی فرهنگی به قهرمان گرائی چریکها و الهام بخشی جنبش چپ بود) با شخصیت پردازی رامبو با بازی سیلوستر استالونه به عنوان نماد چریک آزادیخواه در داخل الگوی لیبرالیزم
(در مقابل الگویی نظیر چگوارا) میپردازد.
موج سوم در دوران بعد از جنگ سرد، در سالهای ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱، به تقابل بین غرب با پدیدهی تروریسم و القای شیطانگرائی و خرافه، که با سخنرانی جرج بوش پدر در مورد نظم نوین جهانی (New World Order) و با فیلمهای سرباز جهانی (با بازی جان کلود ون دام)، سری فیلمهای دلتا فورس و فیلم تحت محاصره
(با بازی استیون سیگال) در مقابله با تروریسم جهانی میپردازد.
موج چهارم تروریسم با چهرهی جدیدی به نام اسلام چند سال پیش از واقعهی یازده سپتامبر با فیلمهایی نظیر آرماگدون و اسکندر و معرفی اسلام به عنوان سردمدار تروریسم جدید معرفی شد.
موج پنجم هجوم استراتژیک غرب اخیرا پا را از سینما فراتر گذاشته و توسط تلویزیون استراتژیک و سریالهای استراتژیک با سریالهایی نظیر ۲۴، فرندز، لاست، … ادامه پیدا کرد. سریال هایی که به جای 90دقیقه در چهل پنجاه قسمت و حتی بیشتر، مخاطب را بمباران فکری می کرد.
سریال بازی در ایران
موج سریال های خارجی در ایران با سریال استراتژیک لاست شروع شد. لاست یک سریال آمریکایی بود که نسخه قاچاق DVDهای آن در بازار سیاه ایران به فروش میرسید. موجی که در آغاز برخی آن را تب میخواندند.
فرار از زندان و 24 سریال هایی بودند که پس از لاست در میان جوانان فیلم باز دست به دست میچرخید و مخاطب را تا قسمت آخر با خود همراه می کرد، و تبدیل به بخشی از زندگی او می شد.
موج سریال بازی در ایران به هیچ عنوان کم نشده و چه بسا با زیاد شدن و تعدد سریال ها، برای تمامی سلیقه ها سریالی یافت می شود.
در دسترس بودن سریال ها و تعداد زیاد سایت های پشتیبان کننده برای دانلود، بسیاری از جوانان ما را برای تغییر سبک زندگی به سوی خود جذب می نماید.
مشت نمونه خروار
بدون دخترم هرگز:
زنی آمریکایی که به همراه همسرش به ایران میآید و سپس دیگر نمیتواند برگردد و بعد با زجر تمام فرار میکند. به نوشته سایت MovieMag داستان فیلم کاملاً یک طرفه بود، اقرار در فیلم به وفور یافت میشد، خانوادهی ایرانی در این فیلم علاقه ای به زندگی طبیعی نداشت و دائماً از باید و نبایدها و بد بودن صحبت میکرد (در این فیلم بد و خوب وجود نداشت و در کل ایرانیها بد بودند). مردان ایرانی همه متجاوز بودند! و... البته اطلاعات اندک دینی نویسنده فیلم، مهمترین دلیلی شد که این فیلم را نه در آمریکا بلکه در هیچ جای دنیا قبول نکنند. «بدون دخترم هرگز» یکی از فیلمهایی است که در خود آمریکا که مردمش معمولاً هیچ چیز درباره دنیا نمیدانند هم با استقبال کمی مواجه شد زیرا معتقد بودند که فیلم واقعی نیست.
۳۰۰:
«۳۰۰» به جز یک اکشن سه بعدی، چیز دیگری برای ارائه نداشت. اما چیزی که ما ایرانیان را شگفت زده کرد، تصویری بود که از ارتش ایران در زمان جنگ با اسکندر یونانی نشان داده میشد. در این ارتش همه جور موجود و هیولایی به چشم میخورد. سربازان سیاه پوست که مشخص نیست در آن زمان در کجای ایران زندگی میکردند! و البته خود خشایارشا که خود را خدا میخواند! همه ما میدانیم که ایرانیان در زمان وقوع این جنگ یکتاپرست بودند (زرتشتی) و هیچگاه خشایارشا خود را خدا ننامید اما او در این فیلم بارها این جمله را تکرار میکند.
سنگسار ثریا:
فیلمی عجیب و غریب که حتی مکان وقوع داستانش هم به درستی مشخص نبود. این فیلم درباره زنی به نام ثریا بود که به دلیل اعتقاد بر باورهایش و ایستادگی در برابر شوهرش، از طرف وی به ارتباط نامشروع با مردی دیگر متهم شد و آخرش هم سنگسار میشود! انسانهایی که در فیلم «سنگسار ثریا» حضور دارند کوچکترین شباهتی به یک انسان ایرانی ندارند و مشخص نیست که سازندگان چگونه به چنین موجوداتی نام ایرانی دادهاند. موضوعات ریز و درشت در فیلم «سنگسار ثریا» یکی پس از دیگری به صورت اشتباه به مخاطب ارائه میشود و تماشاگر ناآگاه هم چاره ایی به جز توهین بر مردم ایران نمیبیند! این فیلم در زمان اکران به شدت تحویل گرفته شد و همانطور که انتظار میرفت، کلی هم بد و بیراه نصیب ایرانیان به دلیل فرهنگ وحشی صفتشان کرد!. همانطور که میدانیم قانون سنگسار در کشور ایران وجود دارد و بحثهای بودن یا نبودنش هم دنبال میشود، اما اینکه با استفاده از این موضوع فیلمی سرتاسر اشتباه (غارت منزل زنی که مرده توسط اهالی ده! ) ساخته شود، موضوعی است که قلب ایرانیان را آزرده میکند.
اسکندر:
الیور استون کارگردانی است که به دلیل مطالعه و پرداختن به جزییات به شهرت رسیده است. از او فیلم «جان اف کندی» را به خاطر داریم که با وسواس زیاد ساخته شده بود و تمام زوایای ترور را بررسی میکرد. اما متأسفانه در فیلم «اسکندر» کاملاً قضیه برعکس شد! اسکندر خونخوار تبدیل به یک قهرمان شد و زمانی که در فیلم، به ایران حمله میکند با استقبال گرم ایرانیان وارد ایران میشود، از تخت جمشید خوشش میآید، و وارد قصری میشود که مشخص نیست یکی از کلوب های شبانه آمریکاست یا قصر سلطنتی داریوش! در همه کتابها به این واقعیت اشاره شده است که زمان حمله اسکندر به ایران، او ایرانیان را قتل عام کرد و تخت جمشید را به آتش کشید و دختر زیبای داریوش را به همسری برگزید. اما در فیلم دختری که اسکندر به همسری برمی گزیند دختری سیاه و رقاص است که کوچکترین شباهتی به دختر یک پادشاه ندارد! نقطه اوج داستان این بود که اسکندر در کاخ داریوش درباره صلح جهانی صحبت میکرد! این سخنرانی شباهت زیادی به حرفهایی داشت که در آن روزها از دولت آمریکا شنیده میشد. تحریف تاریخی این فیلم حتی صدای مورخان خود آمریکا را هم درآورد.
شرایط:
این فیلم اگرچه جدی و مصمم است، اما تصویری خلاف واقع از آنچه که در کشورمان وجود دارد ارائه کرده است. فیلم مغلطه ایی است از انواع و اقسام مشکلات که همه آنها در یکجا جمع شدهاند. دین و مذهب، همجنسگرایی، سرکوب، آزادی و موضوعاتی از این دست، در فیلم «شرایط» به شکل کاملاً مضحک و ناشیانه ایی مورد بررسی قرار گرفته است. شرایط درباره دختری به نام عاطفه و دوست صمیمیاش شیرین که عاشق جشنهای شبانه و رقص و مشروب هستند. پس از مدتی این ۲ در مییابند که احساساتشان کمی فراتر از ۲ دوست معمولی است و به همین جهت به همجنس بازی روی میآورند.
مریم کشاورز کارگردان این فیلم که سالهاست ایران را به چشم ندیده است، سعی کرده در شرایط مشکلات جوانان را زیر ذره بین ببرد و به دنیا نشان دهد که مشکلات جوانان ایرانی چیست. اما نهایت مواردی که او توانسته به آن فکر کند این است که «جوانان مواد مخدر میخواهند، پارتی میخواهند، فرار از مدرسه میخواهند، همجنسگرایی میخواهند و... ». خانم کشاورز پیش از ساخت این فیلم با مسئولین جشنواره ساندنس درباره ساخت این فیلم صحبت کرده بود و آنها هم اعلام کردند که خانم کشاورز را حمایت خواهند کرد!. نتیجه تعامل آنان در فیلم «شرایط» ظهور کرده است: شخصیتهای ایرانی، رابطه جنسی آمریکایی!